پیوستن. جمع کردن. گرد کردن. فراهم آوردن: هر مال کز ولایت سلطان بهم کند بر لشکر و خزینۀ سلطان برد بکار. فرخی. به صره زر بهم کردم و به بدره درم همی روم که کنم خلق را از این آگاه. فرخی. چون بهم کردی بسیار بنفشه طبری باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری. منوچهری. نکرد از بزرگان عالم جز او کسی علم و ملک سلیمان بهم. ناصرخسرو. بهم کرده کنیزی چند جماش غلام وقت خود کای خواجه خوش باش. نظامی. به گیتی هر کجا درد دلی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. عراقی همدانی
پیوستن. جمع کردن. گرد کردن. فراهم آوردن: هر مال کز ولایت سلطان بهم کند بر لشکر و خزینۀ سلطان برد بکار. فرخی. به صره زر بهم کردم و به بدره درم همی روم که کنم خلق را از این آگاه. فرخی. چون بهم کردی بسیار بنفشه طبری باز برگرد و به بستان شو چون کبک دری. منوچهری. نکرد از بزرگان عالم جز او کسی علم و ملک سلیمان بهم. ناصرخسرو. بهم کرده کنیزی چند جماش غلام وقت خود کای خواجه خوش باش. نظامی. به گیتی هر کجا درد دلی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. عراقی همدانی
قصد کردن. آهنگ کردن: ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز بدهر بد صدوهفتاد و کرد عزم سفر. ناصرخسرو. گر کردی این عزم کسی را ز تفکر نفرین کندی هر کس بر آزر بتگر. ناصرخسرو. نکند باز رأی صید ملخ نکند شیر عزم زخم شکال. ؟ (از کلیله ودمنه). همه سر عقلم و چون عزم کنم همه تن جان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. چون نیست وجه زر نکنم عزم مکه باز جلباب نیستی به سر و تن درآورم. خاقانی. چون ملکان عزم شدآمد کنند نقل بنه پیشتر از خود کنند. نظامی. بعد از آن برخاست عزم شاه کرد شاه را زآن شمه ای آگاه کرد. مولوی. عزم کردم و نیت جزم که بقیت عمرفرش هوس درنوردم. (گلستان سعدی). من همه قصد وصالش میکنم وآن ستمگر عزم هجران میکند. سعدی. وگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت. سعدی. از خیال عشق دل عزم رمیدن میکند حمد بر نقاش این شیر از کشیدن میکند. میرزا شریف الهام تخلص (از آنندراج). اجماع، عزم کردن بر کاری. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
قصد کردن. آهنگ کردن: ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز بدهر بد صدوهفتاد و کرد عزم سفر. ناصرخسرو. گر کردی این عزم کسی را ز تفکر نفرین کندی هر کس بر آزر بتگر. ناصرخسرو. نکند باز رأی صید ملخ نکند شیر عزم زخم شکال. ؟ (از کلیله ودمنه). همه سر عقلم و چون عزم کنم همه تن جان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. چون نیست وجه زر نکنم عزم مکه باز جلباب نیستی به سر و تن درآورم. خاقانی. چون ملکان عزم شدآمد کنند نقل بنه پیشتر از خود کنند. نظامی. بعد از آن برخاست عزم شاه کرد شاه را زآن شمه ای آگاه کرد. مولوی. عزم کردم و نیت جزم که بقیت عمرفرش هوس درنوردم. (گلستان سعدی). من همه قصد وصالش میکنم وآن ستمگر عزم هجران میکند. سعدی. وگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت. سعدی. از خیال عشق دل عزم رمیدن میکند حمد بر نقاش این شیر از کشیدن میکند. میرزا شریف الهام تخلص (از آنندراج). اجماع، عزم کردن بر کاری. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
بیم دادن. ترسانیدن. تهدید کردن. تخویف. اخافه. انذار. تهدید. ایعاد. ترس دادن. تحذیر. انذار کردن. هراسانیدن. هاسانیدن. (یادداشت مؤلف). وعید. نذیر. (منتهی الارب). ترس دادن. توعد. تهدید. ایعاد. (از تاج المصادر) : التناذر، یکدیگر را بیم کردن. (المصادر زوزنی) : و کافران مکه را بیم کرد و گفت بر من وبر خداوند من بیرون میائید. (ترجمه تفسیر طبری). بدو گفت بشتاب و برکش سپاه نگه کن که لشکر کجا شد ز راه از ایشان نداند کسی راه ما مگر بیمشان کرد بدخواه ما. فردوسی. اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98). مکن چندان بنومیدی مرا بیم نه هر کو زر بیابد بفکند سیم. اسدی. شعیب ایشانرا بیم کرد و میگفت ایمان آورید. (قصص الانبیاء ص 94). ایشانرا بیم کرد از عذاب پیشین و گفت. (قصص الانبیاء ص 94). هر که او را زمانه بیم کند در پناه تو و امان تو باد. مسعودسعد. گهی بر نامرادی بیم کردن گهی مردانگی تعلیم کردن. نظامی. به خردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن. سعدی. ، ترسیدن. خوف. هراسیدن. هاسیدن. (یادداشت مؤلف). - پراز بیم کردن، سخت ترساندن: ز سر تا بپایش به دو نیم کرد دل نره شیران پراز بیم کرد. فردوسی
بیم دادن. ترسانیدن. تهدید کردن. تخویف. اخافه. انذار. تهدید. ایعاد. ترس دادن. تحذیر. انذار کردن. هراسانیدن. هاسانیدن. (یادداشت مؤلف). وعید. نذیر. (منتهی الارب). ترس دادن. توعد. تهدید. ایعاد. (از تاج المصادر) : التناذر، یکدیگر را بیم کردن. (المصادر زوزنی) : و کافران مکه را بیم کرد و گفت بر من وبر خداوند من بیرون میائید. (ترجمه تفسیر طبری). بدو گفت بشتاب و برکش سپاه نگه کن که لشکر کجا شد ز راه از ایشان نداند کسی راه ما مگر بیمشان کرد بدخواه ما. فردوسی. اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98). مکن چندان بنومیدی مرا بیم نه هر کو زر بیابد بفکند سیم. اسدی. شعیب ایشانرا بیم کرد و میگفت ایمان آورید. (قصص الانبیاء ص 94). ایشانرا بیم کرد از عذاب پیشین و گفت. (قصص الانبیاء ص 94). هر که او را زمانه بیم کند در پناه تو و امان تو باد. مسعودسعد. گهی بر نامرادی بیم کردن گهی مردانگی تعلیم کردن. نظامی. به خردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن. سعدی. ، ترسیدن. خوف. هراسیدن. هاسیدن. (یادداشت مؤلف). - پراز بیم کردن، سخت ترساندن: ز سر تا بپایش به دو نیم کرد دل نره شیران پراز بیم کرد. فردوسی
جنگیدن و جنگ و نبرد کردن. (ناظم الاطباء) : که در کشور هند چون رزم کرد بدان را سر اندرکشیده به گرد. فردوسی. سپاهی ز استخر بی مر ببرد بشد ساخته تا کند رزم کرد. فردوسی. وز آن پس کنی رزم با اردوان که اختر جوان است و خسرو جوان. فردوسی. اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار. منوچهری. به دشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد به سختی سپاه. اسدی
جنگیدن و جنگ و نبرد کردن. (ناظم الاطباء) : که در کشور هند چون رزم کرد بدان را سر اندرکشیده به گرد. فردوسی. سپاهی ز استخر بی مر ببرد بشد ساخته تا کند رزم کرد. فردوسی. وز آن پس کنی رزم با اردوان که اختر جوان است و خسرو جوان. فردوسی. اندر عراق بزم کنی در حجاز رزم اندر عجم مظالم و اندر عرب شکار. منوچهری. به دشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد به سختی سپاه. اسدی
گناه کردن. خطا کردن. عصیان کردن: از بزه کردنش عجب ماندند بزه گر زین جنایتش خواندند. نظامی. بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی. سعدی. و رجوع به بزه شود
گناه کردن. خطا کردن. عصیان کردن: از بزه کردنش عجب ماندند بزه گر زین جنایتش خواندند. نظامی. بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی. سعدی. و رجوع به بزه شود
چاسان فاسان کردن. سرخاب و سفیداب بر روی مالیدن و سرمه و وسمه و خطاط و خال کردن و زیر ابرو برداشتن و بند انداختن و گلگونه و غازه و وسمه کردن روی و امثال آن. (یادداشت بخط دهخدا)
چاسان فاسان کردن. سرخاب و سفیداب بر روی مالیدن و سرمه و وسمه و خطاط و خال کردن و زیر ابرو برداشتن و بند انداختن و گلگونه و غازه و وسمه کردن روی و امثال آن. (یادداشت بخط دهخدا)